آنان که رفتند کاری حسینی کردند ، آنان که ماندند باید کاری زینبی
 
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
آرشیو مطالب
دیگر امکانات
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
اقا جان شرمنده ایم
نویسنده مختار. 2. ابوالفضل 3. لبیک 4. مهر... 5. دختر طلبه 6. mohsn در یکشنبه 93/2/7 | نظر

اقا جان


دلم می خواد
نویسنده مختار. 2. ابوالفضل 3. لبیک 4. مهر... 5. دختر طلبه 6. mohsn در یکشنبه 93/2/7 | نظر

دلم میخواد ببینمت نگو نمیشه

                        میخوام بمونم پیش تو برا همیشه

دل شده تنگ کربلا نگو نمیشه

                        خودم زدم به دست خود تیشه به ریشه

اگه بشه یه بار تو رو آقا ببینم

                         تو خیمه ی قشنگ تو پیشت بشینم

میخوام یه بار از کف پات بوسه بچینم

                       برا چنان بوسه ای اونجا بمیرم ...

 

حضرت مهدی


تواضع و فروتنی
نویسنده مختار. 2. ابوالفضل 3. لبیک 4. مهر... 5. دختر طلبه 6. mohsn در یکشنبه 93/2/7 | نظر

امام هادی علیه السلام


زود قضاوت نکنید
نویسنده مختار. 2. ابوالفضل 3. لبیک 4. مهر... 5. دختر طلبه 6. mohsn در یکشنبه 93/2/7 | نظر


مدتها بود که گنجشک با خدا هیچ سخنی نمی گفت......

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند ، و هر بار خدا به فرشتگان می گفت:
من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود ، و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد
سرانجام گنجشک روی شاخه از درختان دنیا نشست ، فرشتگان چشم به لب هایش دوختند...
گنجشک هیچ نگفت...
وخدا لب به سخن گشود و گفت:
با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست
گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام!
طوفانت آن را از من گرفت!...
تنها داراییم همان لانه محقر بود، که آن هم!....
و سنگینی بغض راه را بر کلامش بست.... سکوتی در عرش طنین انداز شد.....
همه فرشتگان سر بر زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی. به باد گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود
خدا گفت: چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی....!!!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.
های هایِ گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد .......


دعوت به نماز
نویسنده مختار. 2. ابوالفضل 3. لبیک 4. مهر... 5. دختر طلبه 6. mohsn در یکشنبه 93/2/7 | نظر


دعوت امام محمد غزالی از برادرش برای اقامه نماز

امام محمد غزالی قبل از آنکه وارد سیر و سلوک عارفان شود ؛ به برادرش احمد غزالی که از عارفان زمان بود ؛ از اهمیت نماز جماعت گفت و پرسید که چرا شما به مسجد نمیائی و پشت سر من نماز نمیخوانی ؟
احمد غزالی گفت : اگر امام نماز را صحیح بخواند چرا نیایم ؟
امام محمد غزالی گفت مردم از راههای دور می آیند تا پشت سر من نماز بخوانند و به فیض نایل شوند و حال تو اینگونه میگوئی ؟
احمد غزالی آنروز با یارانش در مسجد حاضر شدند و پشت سر برادر نماز خواندند و پس از اتمام نماز ؛ احمد غزالی در گوشه ای از مسجد با ارادتمندان خود نماز را تجدید نمودند ؛ یاران امام محمد غزالی حیرت زده سوال فرمودند که چرا نماز را تجدید نمودید ؟
احمد غزالی پاسخ داد: ما بنا به شرط عمل کردیم و تا انجا که امام در فکر آب دادن به اسبها نیفتاده بودند ؛ نمازشان درست بود و پس از ان دیگر صحیح نبود و اینگونه تجدید کردیم .
این مطلب را به امام محمد غزالی گفتند و در حیرت فرو رفت و گفت :
سبحان الله !!!!! خداوند را ؛ بندگانی مقرب هست که ایشان جاسوس قلوب مردمانند و از اسرار ؛ فکر و قلوب انسانها مطلع میباشند و ضمائر ایشان بر آنها هویدا و روشن است ؛ برادرم درست میگوید که مرا در اثنای نماز بخاطرم افتاد که خادم به اسبها آب نداده و............ از آن پس انگیزه گرایشهای عرفانی در امام محمد غزالی ایجاد شد .
نماز صحیح ؛ تنها قرائت صحیح نیست


   1   2   3   4      >
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
» غرب
» روز حساب
» خدا
» نماز
» زندگی
» بهای عزیز خدا بودن
درباره وبگاه

موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...